به گزارش همشهري، ١٧ آذرماه زني از خياباني در فريدونكنار عبور ميكرد كه چشمش به يك خانه ويلايي افتاد. در خانه باز و موقعيت آن طوري بود كه قسمتي از داخل خانه هم ديده ميشد. زن با ديدن جسد غرق در خون جواني داخل خانه با پليس تماس گرفت. تيمي از كارآگاهان پليس مازندران وارد عمل شدند. صاحب ويلا به آنهاگفت: روز گذشته (١٦آذر) خانه ويلاييام را به ٣ پسرجوان اجاره دادم.
آنها از تهران آمده بودند و من مدارك يكي از آنها به نام مجتبي را گرفتم. مجتبي همان كسي بود كه داخل خانه به قتل رسيده بود. در ادامه پرونده با نيابت قضايي در اختيار قاضي محسن مديرروستا، بازپرس شعبه ششم دادسراي جنايي تهران قرار گرفت و مأموران سراغ خانواده مقتول رفتند. آنها گفتند: مجتبي آخرين بار سوار ماشين پرايد پدرش شد و گفت قرار است به همراه 2نفر از دوستانش به پرديس برود اما وقتي پيامك خلافي بهدليل سرعت بالا، به موبايل پدرش ارسال شد متوجه شديم كه به جاده هراز رفتهاند.
كارآگاهان روز ٢٢ آذرماه يكي از دوستان مقتول را در شرق تهران دستگير كردند. وي كه ١٧ سال دارد، گفت: ١٦ آذر همراه مقتول و دوست ديگرمان محسن سوار پرايد مجتبي شديم و سمت شمال رفتيم. حدود ٥ صبح به فريدونكنار رسيديم و ويلايي اجاره كرديم. پس از آن به اتاق رفتم كه بخوابم اما با شنيدن سروصدا بيدار شدم. چشمم به محسن افتاد كه چاقويي خونآلود بهدست داشت و بالاي سر مجتبي ايستاده بود.
محسن كه وحشت كرده بود حرفي نزد و بعد از آن هردو از ترس از ويلا خارج شديم و به لب دريا رفتيم. محسن چاقو را به دريا انداخت و گفت با مجتبي درگير شده و به او چاقو زده است. پس از آن، جسد را در ويلا رها كرديم و به تهران برگشتيم. بهدنبال اعترافات اين پسر ١٧ساله، محسن، عامل جنايت نيز دستگير شد و به قتل دوستش اقرار كرد. به گفته سرهنگ حميد مكرم، معاون مبارزه با جرايم جنايي پليس آگاهي تهران، از آنجا كه جنايت در فريدونكنار رخ داده، هردو متهم اين پرونده با دستور قاضي جنايي براي ادامه تحقيقات به فريدونكنار منتقل شدند.
- گفتوگو با متهم
- چرا دوستت را به قتل رساندي؟
تا چند ساعت قبل از قتل ميگفتيم و ميخنديديم. ما ٥ صبح رسيديم شمال و حدود ٧ صبح خوابيديم. قبل از آن من مقداري مواد مصرف كردم و نميدانم چقدر گذشته بود كه احساس كردم فردي بالاي سرم است. مجتبي سراغ موبايلم رفته بود. نميدانم پيامها يا تماسهايم را چك ميكرد يا ميخواست شماره دوستانم را از گوشيام بردارد. من از اين كار او خيلي عصباني شدم و بر سر اين موضوع با او دعوايم شد. همان لحظه چشمم به چاقوي روي مبل افتادو با آن چند ضربه به مجتبي زدم.
- بعد چه كردي؟
مجتبي خونآلود روي زمين افتاد و دوست ديگرمان از سر و صدا بيدار شد. ميخواستيم او را به بيمارستان ببريم اما نفس نميكشيدو فرار كرديم.
- با ماشين مقتول چه كرديد؟
وقتي به تهران رسيديم آن را در خياباني در شرق تهران رها كرديم.
- چرا خودت را معرفي نكردي؟
راستش را بخواهيد ميترسيدم.
- شغلت چيست ؟
من در كار تعميرات موبايل بودم اما حالا بهخاطر يك اشتباه سرنوشتم عوض شده است.
نظر شما